محل تبلیغات شما

وقتی ساعت ده شب رسیدی خونه ؛بچه رو حموم بردی و یه عالمه ظرف شستی بعد رفتی حمام کلی کباس با دست شستی و بعد خودت دوش گرفتی و قبل از خواب  خودت و بچه شربت سکنجبینی که به تازگی با عسل و اولین نعناع های فصل جدید درست شده خوردین؛لیوانها رو شستی و اومدی بری بخوابی

همون لحظه که دستمو بلند کردم شیشه رو بزارم طبقه ی بالای یخچال؛از دستم لیز خورد و روی سرامیکهای کف آشپزخونه افتاداز اون بالا

لباسی که تازه بعد حموم تنم کردم،گلیم آشپزخونه،تا دیوارا.

آه جانسوزی کشیدم به خودم مسلط شدم ؛گلیم رو بردم حموم؛لباسهای تنم رو انداختم توی ماشین؛شیشه های شکسته رو با دستمال جمع کردم؛شربتهای روان روی زمین رو پاک کردم و دیدم دستمال فایده نداره

یخچال و گاز رو از برق کشیدم.یه تنه کشیدمشون جلو.جارو رو از بالکن اوردم و با ترس از اینکه نکنه یه جایی برق داسته باشه و برق بگیرتم تمام آشپزخونه رو سطل سطل با آب شستم.بعد دیگه از خستگی حوله ی بزرگ حمومم رو از روی شوفاژ برداشتم و زمین رو خشک کردم ومستقیم انداختمش سطل آشغال!(حوله ی خیلی  قدیمی ای بود.اما من توی خستگی زیاااد کمی مسرف می شم) بعد رفتم گلیم توی حمام رو شستم و بعد دوباره خودمو.


*ماهی این روضه ها رو برای تو خوندم.خودم روز دوم پا شدم رفتم حموم .همین قدر خر!

*قبل از این اتفاق می خواستم پست دیگه ای بنویسم در مورد درجات عرفانی که به عنوان مامان یه جوجه مدرسه ای بهش نائل شدم!

*از اینکه خونسردی مو حفظ کردم راضی ام!

*جو برق گرفتن جوری الکی منو گرفته بود که خودمو حسابی خشک کردم.یه صندل خشک پا  کردم یه سیب از یخچال برداشتم بعد پریزشو زدم و از آشپزخونه فرار کردم‌.







مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها